هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

بی تو!

 

 

بی تو! 

گم می شوم بی تو 

در جنگل سکوت و تنهایی 

آنگاه که از صدای هوهوی باد می هراسم

 

و در آن تاریکی مبهم 

بی تو 

فانوسم می شکند! 

فقط چند لحظه 

نبودنت را جبران کن 

روی لبهایم خنده شو 

شب ها گرمی پتویم 

سر کلاس درس 

مثل صدای خوش زنگ تفریح باش 

حتی وقتی منچ بازی می کنم 

شش های تاس کوچکم باش 

اولین تپشهای قلبم

اولین تپشهای عاشقانه قلبم 

 

میدانی.....؟

هنوز براندو با نگاه پدرخوانده اش به من نگاه میکند .

 بوگارد خاکستر سیگارش را روی دلم میریزد و آتش میزند.

هنوزهم کلاغهای هیچکاک دور سرم پرواز میکند وتصویر پله های چوبی زیر قدمهایم قرچ قرچ میکند .

 با نگاهی آویزان به در.

درهمهمه سیگار و صندلی که ربطی به لهستان نداشت حل شدم .

 سرد شدم در فنجان قهوه ای که تعبیر نداشت.

روی میزی از زنی که پیشتر نمیدانستمش نوشتم .

 که زندگیش را بیشتر از شعرش زندگی کردم و آغازی شد برای بستن نطفه ای به نام شعر که هی برایم ورد و رجز بخواند تا روی ورقی ، دفتری بدنیا بیاید.

 از اوراد باد . خواب . چکاوک بی آشیان .........

که فرصتی برایم نماند تا به او بگویم با یک کتاب هم میشود درکافه ای بی پنجره، پنجره ای به یک زندگی بازکرد.

 برای تمام عمر.

نمی دانی.......

من فقط درهمان روزها زندگی کردم  .

بعد با تعبیر گم شدن چتری در خواب، دیگر پاییز را ندیدم .

خلاص .

  

 

*اولین تپشهای عاشقانه قلبم /نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور/به کوشش کامبیز شاپور و عمران صلاحی.

به تو مدیونم

مدیون

 

من به چشمت مدیونم که

چراغ شب تارم شد

مدیون ناز صداتم

که آهنگ گیتارم شد

 

عکس تو به قاب قلبم

به سادگی خونه کرده

نمی گذرم از نگاهت

که واسم تسکین درده

 

به چشم سیاهت سوگند

با تو دلباخته ترینم

به ناز گیسوات سوگند

بی حضورت من غمینم

 

کاش میگفتم دوست دارم

ولی زبونم بند میاد

تو این همه عشق و تردید

دلم همش تورو میخواد

 

از تو فقط همین مونده

ترانه ای زیر بارون

غزل پاک اون اشکات

همیشه هست ورد زبون

 

با تموم دلخستگیم

هر جا بری باهات میام

اگه میگم دوست دارم

آخه فقط تورو میخوام

خیلی سخته

 

 

 

 

خیلی سخته... 

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونیتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چند روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره

 

ولنتاین

 

 

گفتی عاشقی را از پروانه بیاموز

 

              آموختم

                   سوختم

 اما تو

 حتی لحظه ای زیر پایت را نگاه نکردی

 تا ببینی چگونه خاکسترم را فرش راهت کردم

  تا عبور کنی

   تا بگذری و راهی شوی

       به سوی خوشبختی

         به سوی عشق

 اما تو...

 بماند

 این نیز بماند کنار ناگفته های دیگرم

 که بغضی سنگین شده

 و نفس کشیدن را زجرآورترین موهبت الهی ساخته بماند...

 بی تابِ مرگم

 ‌"مرگ!

 ای نزدیک ترین

 آغوشت را هدیه می دهی؟ "

ها

 

 

 

ها؟

تو کیستی٬ که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

تو چیستی٬ که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سر گشته روی گردابم!

تو در کدام سحر؟بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟تو از کدام جهان؟

غزلهایم

نمی دانم اگر روزی تو را از من جدا سازند

غزل هایم برایت باز آیا قصه پردازند؟

علاجی نیست می دانم اگر اینگونه پیش آید

تمام لحظه هایم پیش رویت رنگ می بازد

ولی نگذار افسونم کند ننگم زند تقدیر

تو مگذار اهرمن ها بر نهادم چنگ اندازند

تو می دانی تو را از خون سرشتم از غزل ای گل

و گرنه بی دلیل هر بار این بر خود نمی نازد

ببین یک روزنه حتی برای خویشتن نگشودم

تمامش کن ولی آغوش هایم سوی تو باز است

امشب

امـشب ؛ اتـاق آبی خاطرات من ،

 

سـتاره باران حضـور توست ....

 

فا نوس احساس را در دست می گیرم

 

و در جستـجوی د لتنـگی، سـرگردانم .

 

باران نگاهت ، گونـه هایم را خیس کرده

 

و لرزش صـدایت ، تارهای احساسـم را می نوازد .

 

من از چشـمان شبنم زده مهـتاب آمده ام .

 

از کنار جوانه های عشق و طنین قلب عاشقم

 

و چشمان باران خورده ام .

 

آمده ام تا دوباره در آغوشت بگیرم

 

و برایت از تنها یی شبهای غربت بگویم .

 

از احساس باران ، هنگام لمس زمین ...

 

ای کـاش می شد بیشتر مهربان بود

 

و عاشقانه یکدیگر را دوست داشت.

 

ای کاش می شد دل را با محبت

 

و آرامش را با قلب پیوند زد...

 

کاش وقتی به او می اندیشم،

 

قطرات اشک اجازه دهد تا او را در خیا لم خوب نظاره کنم .

 

کاش زبانم و دلم یاریم می دادند تا

 

با تکرار نام او ،آتش وجودم را برای لحظاتی خاموش کنم

 

و حتی اگر شده برای لحظه ای به آرامش برسم ...

 

دوباره پاییز آمده و نفسهای عاشقانه ام را به شماره انداخته .

 

هنوز نیامده ، هوای دقایقـم را بارانی کرده ...

 

چشمـانم را می بندم

 

و دستان غبار گرفته ام را زیر بارانهای پر صدای شبانه می گیرم

 

تا پر از احساس شوم و "عاشق ماندن" را بهتر تجربه کنم...

مدیون

مدیون

 

من به چشمت مدیونم که

چراغ شب تارم شد

مدیون ناز صداتم

که آهنگ گیتارم شد

 

عکس تو به قاب قلبم

به سادگی خونه کرده

نمی گذرم از نگاهت

که واسم تسکین درده

 

به چشم سیاهت سوگند

با تو دلباخته ترینم

به ناز گیسوات سوگند

بی حضورت من غمینم

 

کاش میگفتم دوست دارم

ولی زبونم بند میاد

تو این همه عشق و تردید

دلم همش تورو میخواد

 

از تو فقط همین مونده

ترانه ای زیر بارون

غزل پاک اون اشکات

همیشه هست ورد زبون

 

با تموم دلخستگیم

هر جا بری باهات میام

اگه میگم دوست دارم

آخه فقط تورو میخوام

خوبه

به هوای دستهای تو زمین خوردن
در گرمای تنت آب شدن،مردن
در هوسگاه معبد تو عریان رقصیدن
یا در آغوشت،لمس خدا را فهمیدن
با تو تا اعماق ناشناخته هارفتن
یا که با دلتنگی پلک ها ر
ابستن
در چشم هایت
اشک اشتیاق را دیدن
به بهای بوسه هایت زخم خوردن
با نفس های تو نفس کشیدن
نام تو ر
ا جای نامم نوشتن
من این جنون عشق را

من این پاره پاره های رگهای تنم را میپرستم...


حالشو ببر

شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش 

 

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شرو شورش 

 

                                                     «خواجه حافظ شیرازی»